شماره ١٠١: چو درد گيرد دندان تو عدو گردد

چو درد گيرد دندان تو عدو گردد
زبان تو به طبيبي بگرد او گردد
يکي کدو ز کدوها اگر شکست آرد
شکسته بند همه گرد آن کدو گردد
ز صد سبو چو سبوي سبوگري برد آب
هميشه خاطر او گرد آن سبو گردد
شکستگان تويم اي حبيب و نيست عجب
تو پادشاهي و لطف تو بنده جو گردد
به قند لطف تو کاين لطف ها غلام ويند
که زهر از او چو شکر خوب و خوب خو گردد
اگر حلاوت لاحول تو به ديو رسد
فرشته خو شود آن ديو و ماه رو گردد
عنايتت گنهي را نظر کند به رضا
چو طاعت آن گنه از دل گناه شو گردد
پليد پاک شود مرده زنده مار عصا
چو خون که در تن آهوست مشک بو گردد
رونده اي که سوي بي سوييش ره دادي
کجا چو خاطر گمراه سو به سو گردد
تو جان جان جهاني و نام تو عشق است
هر آنک از تو پري يافت بر علو گردد
خمش که هر کي دهانش ز عشق شيرين شد
روا نباشد کو گرد گفت و گو گردد
خموش باش که آن کس که بحر جانان ديد
نشايد و نتواند که گرد جو گردد