شماره ٩٤: اگر دمي بنوازد مرا نگار چه باشد

اگر دمي بنوازد مرا نگار چه باشد
گر اين درخت بخندد از آن بهار چه باشد
وگر به پيش من آيد خيال يار که چوني
حيات نو بپذيرد تن نزار چه باشد
شکار خسته اويم به تير غمزه جادو
گرم به مهر بخواند که اي شکار چه باشد
چو کاسه بر سر آبم ز بي قراري عشقش
اگر رسم به لب دوست کوزه وار چه باشد
کنار خاک ز اشکم چو لعل و گوهر پر شد
اگر به وصل گشايد دمي کنار چه باشد
بگفت چيست شکايت هزار بار گشادم
ز بهر ماهي جان را هزار بار چه باشد
من از قطار حريفان مهار عقل گسستم
به پيش اشتر مستش يکي مهار چه باشد
اگر مهار گسستم وگرچه بار فکندم
يکي شتر کم گيري از اين قطار چه باشد
دلم به خشم نظر مي کند که کوته کن هين
اگر بجست يکي نکته از هزار چه باشد
چو احمدست و ابوبکر يار غار دل و عشق
دو نام بود و يکي جان دو يار غار چه باشد
انار شيرين گر خود هزار باشد وگر يک
چو شد يکي به فشردن دگر شمار چه باشد
خمار و خمر يکستي ولي الف نگذارد
الف چو شد ز ميانه ببين خمار چه باشد
چو شمس مفخر تبريز ماه نو بنمايد
در آن نمايش موزون ز کار و بار چه باشد