شماره ٩٠: شرح دهم من که شب از چه سيه دل بود

شرح دهم من که شب از چه سيه دل بود
هر کي خورد خون خلق زشت و سيه دل شود
چون جگر عاشقان مي خورد اين شب به ظلم
دود سياهي ظلم بر دل شب مي دمد
عاقله شب تويي بازرهانش ز ظلم
نيم شبي بر فلک راه بزن بر رصد
تا برهد شب ز ظلم ما برهيم از ظلام
اي که جهان فراخ بي تو چو گور و لحد
شب همه روشن شود دوزخ گلشن شود
چونک بتابد ز تو پرتو نور احد
سينه کبودي چرخ پرتو سينه منست
جرعه خون دلم تا به شفق مي رسد
فارغ و دلخوش بدم سرخوش و سرکش بدم
بولهب غم ببست گردن من در مسد
تير غم تو روان ما هدف آسمان
جان پي غم هم دوان زانک غمش مي کشد
جانم اگر صافيست دردي لطف توست
لطف تو پاينده باد بر سر جان تا ابد
قافله عصمتت گشت خفير ار نه خود
راه زن از ريگ ره بود فزون در عدد
سر به خس اندرکشيد مرغ غم از بيم آنک
بر سر غم مي زند شادي تو صد لگد
چشم چپم مي پرد بازو من مي جهد
شايد اگر جان من ديگ هوس ها پزد
جان مثل گلبنان حامله غنچه هاست
جانب غنچه صبي باد صبا مي وزد
زود دهانم ببند چون دهن غنچه ها
زانک چنين لقمه اي خورد و زبان مي گزد