شماره ٥٤: لطفي نماند کان صنم خوش لقا نکرد

لطفي نماند کان صنم خوش لقا نکرد
ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد
تشنيع مي زني که جفا کرد آن نگار
خوبي که ديد در دو جهان کو جفا نکرد
عشقش شکر بس است اگر او شکر نداد
حسنش همه وفاست اگر او وفا نکرد
بنماي خانه اي که از او نيست پرچراغ
بنماي صفه اي که رخش پرصفا نکرد
اين چشم و آن چراغ دو نورند هر يکي
چون آن به هم رسيد کسيشان جدا نکرد
چون روح در نظاره فنا گشت اين بگفت
نظاره جمال خدا جز خدا نکرد
هر يک از اين مثال بيانست و مغلطه است
حق جز ز رشک نام رخش والضحي نکرد
خورشيدروي مفخر تبريز شمس دين
بر فانيي نتافت که آن را بقا نکرد