شماره ٥١: وقتي خوشست ما را لابد نبيد بايد

وقتي خوشست ما را لابد نبيد بايد
وقتي چنين به جاني جامي خريد بايد
ما را نبيد و باده از خم غيب آيد
ما را مقام و مجلس عرش مجيد بايد
هر جا فقير بيني با وي نشست بايد
هر جا زحير بيني از وي بريد بايد
بگريز از آن فقيري کو بند لوت باشد
ما را فقير معني چون بايزيد بايد
از نور پاک چون زاد او باز پاک خواهد
و آنک از حدث بزايد او را پليد بايد
اما چو قلب و نيکو ماننده اند با هم
پيش چراغ يزدان آن را گزيد بايد
بر دل نهاد قفلي يزدان و ختم کردش
از بهر فتح اين در در غم طپيد بايد
سگ چون به کوي خسبد از قفل در چه باکش
اصحاب خانه ها را فتح کليد بايد
سالي دو عيد کردن کار عوام باشد
ما صوفيان جان را هر دم دو عيد بايد
جان گفت من مريدم زاينده جديدم
زايندگان نو را رزق جديد بايد
ما را از آن مفازه عيشيست تازه تازه
آن را که تازه نبود او را قديد بايد
اي آمده چو سردان اندر سماع مردان
زنده ز شخص مرده آخر بديد بايد
گر زانک چوب خشکي جز ز آتشي نخنبي
ور زانک شاخ سبزي آخر خميد بايد
آن ذوق را گرفتم پستان مادر آمد
بنهاد در دهانت آخر مکيد بايد
خامش که در فصاحت عمر عزيز بردي
در روضه خموشان چندي چريد بايد
اي شمس حق تبريز در گفتنم کشيدي
روزي دو در خموشي دم درکشيد بايد