شماره ٥٠: گفتي که در چه کاري با تو چه کار ماند

گفتي که در چه کاري با تو چه کار ماند
کاري که بي تو گيرم والله که زار ماند
گر خمر خلد نوشم با جام هاي زرين
جمله صداع گردد جمله خمار ماند
در کارگاه عشقت بي تو هر آنچ بافم
والله نه پود ماند والله نه تار ماند
تو جوي بي کراني پيشت جهان چو پولي
حاشا که با چنين جو بر پل گذار ماند
عالم چهار فصلست فصلي خلاف فصلي
با جنگ چار دشمن هرگز قرار ماند
پيش آ بهار خوبي تو اصل فصل هايي
تا فصل ها بسوزد جمله بهار ماند