شماره ٤٨: عيد آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد

عيد آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد
هر مرده اي ز گوري برجست و پيشش آمد
دل را زبان ببايد تا جان به چنگش آرد
جان پاکشان بيايد کان يار سرکش آمد
جان غرق شهد و شکر از منبع نباتش
مه در ميان خرمن زان ترک مه وش آمد
خاک از فروغ نفخش قبله فرشته آمد
کآب از جوار آتش همطبع آتش آمد
جان و دل فرشته جفت هواي حق شد
گردون فرشتگان را زان روي مفرش آمد
نر باش و صيقلي کن دل را و نقش برخوان
بي نقش و بي جهات اين شش سو منقش آمد
آن لعل را در آخر در جيب خويش يابي
بر جيب پاک جيبان نورش مر شش آمد
ز افيون شربت او سرمست خفت بدعت
ز استون رحمت او دولت منعش آمد
اي هوشمند گوشي کو را کشيد دستش
وي روسپيد رويي کز وي مخمش آمد
خاموش پنج نوبت مشنو ز آسماني
کان آسمان برون اين پنج و اين شش آمد