شماره ٣١: گر نخسپي شبکي جان چه شود

گر نخسپي شبکي جان چه شود
ور نکوبي در هجران چه شود
ور بياري شبکي روز آري
از براي دل ياران چه شود
ور دو ديده به تو روشن گردد
کوري ديده شيطان چه شود
گر برآري ز دل بحر غبار
چون کف موسي عمران چه شود
ور سليمان بر موران آيد
تا شود مور سليمان چه شود
ور چو الياس قلاووز شوي
تا لب چشمه حيوان چه شود
ور برويد ز گل افشاني تو
همه عالم گل و ريحان چه شود
آب حيوان که در آن تاريکيست
پر شود شهر و بيابان چه شود
ور ز خوان کرم و نعمت تو
زنده گردد دو سه مهمان چه شود
ور ز دلداري و جان بخشي تو
جان بيابد دو سه بي جان چه شود
ور سواره سوي ميدان آيي
تا شود سينه چو ميدان چه شود
روي چون ماهت اگر بنمايي
تا رود زهره به ميزان چه شود
آستين کرم ار افشاني
تا ندريم گريبان چه شود
ور بريزي قدحي مالامال
بر سر وقت خماران چه شود
ور بپوشيم يکي خلعت نو
ما غلامان ز تو سلطان چه شود
ور چو موسي بپذيري چوبي
تا شود چوب تو ثعبان چه شود
رو به لطف آر و ز دشمن مشنو
گر بجويي دل ايشان چه شود
بس کن اي دل ز فغان جمع نشين
گر نگويي تو پريشان چه شود