شماره ١٨: برنشين اي عزم و منشين اي اميد

برنشين اي عزم و منشين اي اميد
کز رسولانش پياپي شد نويد
دود و بويي مي رسد از عرش غيب
اي نهانان سوي بوي آن پريد
هر چه غفلت کور و پنهان مي کند
دود بويش مي کند آن را سپيد
ما ز گردون سوي مادون آمديم
باز ما را سوي گردون برکشيد
همچو مريم سوي خرمابن رويم
زانک خرمايي ندارد شاخ بيد
بس کن و از حرف در معني گريز
چند معني را ز حرفي مي مزيد
اين مزيدن طفل بي دندان کند
گر شما مرديد نان را خود گزيد