شماره ٩: خلق مي جنبند مانا روز شد

خلق مي جنبند مانا روز شد
روز را جان بخش جانا روز شد
چند شب گشتيم ما و چند روز
در غم و شادي تو تا روز شد
در جهان بس شهرها کان جا شبست
اندر اين ساعت که اين جا روز شد
در شب غفلت جهاني خفته اند
ز آفتاب عشق ما را روز شد
هر که عاشق نيست او را روز نيست
هر که را عشقست و سودا روز شد
صبح را در کنج اين خانه مجوي
رو به بالا کن به بالا روز شد
بر تو گر خارست بر ما گل شکفت
بر تو گر شامست بر ما روز شد
گر تو از طفلي ز روز آگه نه اي
خيز با ما جان بابا روز شد
روز را منکر مشو لا لا مگو
چند لا لا جان لالا روز شد
آفتاب آمد که انشق القمر
بشنو اين فرمان اعلا روز شد
پاسبانا بس دگر چوبک مزن
پاسبان و حارس ما روز شد