شماره ٧٨٣: اي دريغا که حريفان همه سر بنهادند

اي دريغا که حريفان همه سر بنهادند
باده عشق عمل کرد و همه افتادند
همه را از تبش عشق قبا تنگ آمد
کله از سر بنهادند و کمر بگشادند
اين همه عربده و تندي و ناسازي چيست
نه همه همره و هم قافله و هم زادند
ساقيا دست من و دامن تو مخمورم
تو بده داد دل من دگران بيدادند
من عمارت نپذيرم که خرابم کردي
اي خراب از مي تو هر کي در اين بنيادند
اي خدا رحم کن آن را که مرا رحم نکرد
به صفات تو که در کشتن من استادند
بيخودم کن که از آن حالتم آزاديهاست
بنده آن نفرم کز خود خود آزادند
دختران دارم چون ماه پس پرده دل
ماه رويان سماوات مرا دامادند
دخترانم چو شکر سرتاسر شيرينند
خسروان فلک اندر پيشان فرهادند
چون همه باز نظر از جز شه دوخته اند
گرد مردار نگردند نه ايشان خادند
همه لب بر لب معشوق چو ني نالانند
دل ندارند و عجب اين که همه دلشادند
گر فقيرند همه شيردل و زربخش اند
اين فقيران تراشنده همه خرادند
خود از آن کس که تراشيده تو را زو بتراش
دگران حيله گر و ظالم و بي فريادند
رو ترش کرده چرايي که خريدارم نيست
عاشقانند تو را منتظر ميعادند
تن زدم ليک دلم نعره زنان مي گويد
باده عشق تو خواهم که دگرها بادند
شمس تبريز به نور تو که ذرات وجود
همه در عشق تو موم اند اگر پولادند