از دلم صورت آن خوب ختن مي نرود
چاشني شکر او ز دهن مي نرود
بالله ار شور کنم هر نفسي عيب مکن
گر برفت از دل تو از دل من مي نرود
بوالحسن گفت حسن را که از اين خانه برو
بوالحسن نيز درافتاد و حسن مي نرود
جان پروانه مسکين ز پي شعله شمع
تا نسوزد پر و بالش ز لگن مي نرود
همه مرغان چمن هر طرفي مي پرند
بلبل از واسطه گل ز چمن مي نرود
مرغ جان هر نفسي بال گشايد که پرد
وز اميد نظر دوست ز تن مي نرود
زن ز شوهر ببرد چون به تو آسيب زند
مرد چون روي تو بيند سوي زن مي نرود
جان منصور چو در عشق توش دار زدند
در رسن کرد سر خود ز رسن مي نرود
جان اديم و تو سهيلي و هواي تو يمن
از پي تربيت تو ز يمن مي نرود
چون خيال شکن زلف تو در دل دارم
اين شکسته دلم از عشق شکن مي نرود
گر سبو بشکند آن آب سبو کي شکند
جان عاشق به سوي گور و کفن مي نرود
حيله ها دانم و تلبيسک و کژبازي ها
جان ز شرم تو به تلبيس و به فن مي نرود