شماره ٧٤٤: رو ترش کردي مگر دي باده ات گيرا نبود

رو ترش کردي مگر دي باده ات گيرا نبود
ساقيت بيگانه بود و آن شه زيبا نبود
يا به قاصد رو ترش کردي ز بيم چشم بد
بر کدامين يوسف از چشم بدان غوغا نبود
چشم بد خستش وليکن عاقبت محمود بود
چشم بد با حفظ حق جز باطل و سودا نبود
هين مترس از چشم بد وان ماه را پنهان مکن
آن مه نادر که او در خانه جوزا نبود
در دل مردان شيرين جمله تلخي هاي عشق
جز شراب و جز کباب و شکر و حلوا نبود
اين شراب و نقل و حلوا هم خيال احولست
اندر آن درياي بي پايان بجز دريا نبود
يک زمان گرمي به کاري يک زمان سردي در آن
جز به فرمان حق اين گرما و اين سرما نبود
هين خمش کن در خموشي نعره مي زن روح وار
تو کي ديدي زين خموشان کو به جان گويا نبود