شماره ٧٠٣: آن کس که ز جان خود نترسد

آن کس که ز جان خود نترسد
از کشتن نيک و بد نترسد
وان کس که بديد حسن يوسف
از حاسد و از حسد نترسد
آن کس که هواي شاه دارد
از لشکر بي عدد نترسد
آخر حيوان ز ذوق صحبت
از جفته و از لگد نترسد
آن کس که سعادت ازل ديد
از عاقبت ابد نترسد
چون کوه احد دلي ببايد
تا او ز جز احد نترسد
مرغي که ز دام نفس خود رست
هر جاي که برپرد نترسد
هر جاي که هست گنج گنجست
کشته احد از لحد نترسد
هر جانوري کز اصل آبست
گر غرقه شود عمد نترسد
هر تن که سرشته بهشتست
بر دوزخ برزند نترسد
وان را که مدد از اندرونست
زين عالم بي مدد نترسد
از ابلهيست ني شجاعت
گر جاهل از خرد نترسد
خود سر نبدست آن خسي را
کز عشق تو پا کشد نترسد
اين مايه لعنتست کابله
دل هاي شهان خلد نترسد
هم پرده خويش مي درد کو
پرده من و تو درد نترسد
پازهر چو نيستش چرا او
زهر دنيا خورد نترسد
در حضرت آن چنان رقيبي
در شاهد بنگرد نترسد
زنهار به سر برو بدان ره
کان جا دلت از رصد نترسد
صراف کمين درست و آن دزد
از کيسه درم برد نترسد
آن جا گرگان همه شبانند
آن جا مردي ز صد نترسد
آن جا من و تو و او نباشد
چون وام ز خود ستد نترسد
هرگز دل تو ز تو نرنجد
هرگز ذقنت ز خد نترسد
گلشن ز بهار و باغ سوسن
وز سرو لطيف قد نترسد
چون گل بشکفت و روي خود ديد
زان پس ز قبول و رد نترسد
بس کن هر چند تا قيامت
اين بحر گهر دهد نترسد