شماره ٦٩٦: بيچاره کسي که زر ندارد

بيچاره کسي که زر ندارد
وز معدن زر خبر ندارد
بيچاره دلي که ماند بي تو
طوطيست ولي شکر ندارد
دارد هنر و هزار دولت
افسوس که آن دگر ندارد
مي گويد دست جام بخشش
ما بدهيمش اگر ندارد
بر وي ريزييم آب حيوان
گر آب بر آن جگر ندارد
بي برگان را دهيم برگي
زان برگ که شاخ تر ندارد
آن ها که ز ما خبر ندارند
گويند دعا اثر ندارد
نزديک آمد که ديده بخشيم
آن را که به ما نظر ندارد
خاموش که مشکلات جان را
جز دست خداي برندارد