شماره ٦٥١: مهتاب برآمد کلک از گور برآمد

مهتاب برآمد کلک از گور برآمد
وز ريگ سيه چرده سقنقور برآمد
آنک از قلمش موسي و عيسيست مصور
از نفخه او دمدمه صور برآمد
در هاون اقبال عنايت گهري کوفت
صد ديده حق بين ز دل کور برآمد
از تف بهاري چه خبر يافت دل خاک
کز خاک سيه قافله مور برآمد
از بحر عسل هاش چه ديد آن دل زنبور
با مشک عسل گله زنبور برآمد
در مخزن او کرم ضعيفي به چه ره يافت
کز وي خز و ابريشم موفور برآمد
بي ديده و بي گوش صدف رزق کجا يافت
تا حاصل در گشت و چو گنجور برآمد
نرم آهن و سنگي سوي انوار چه ره يافت
کز آهن و سنگي علم نور برآمد
بنگر که ز گلزار چه گلزار بخنديد
وز سرمه چون قير چه کافور برآمد
بي غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا يافت
کافروخته از پرده مستور برآمد
در دولت و در عزت آن شاه نکوکار
اين لشگر بشکسته چه منصور برآمد
يک سيب بني ديدم در باغ جمالش
هر سيب که بشکافت از او حور برآمد
چون حور برآمد ز دل سيب بخنديد
از خنده او حاجت رنجور برآمد
اين هستي و اين مستي و اين جنبش مستان
زان باده مدان کز دل انگور برآمد
شمس الحق تبريز چو اين شور برانگيخت
از مشرق جان آن مه مشهور برآمد