شماره ٦٠٧: اي دل به غمش ده جان يعني بنمي ارزد

اي دل به غمش ده جان يعني بنمي ارزد
بي سر شو و بي سامان يعني بنمي ارزد
چون لعل لبش ديدي يک بوسه بدزديدي
برخيز ز لعل و کان يعني بنمي ارزد
در عشق چنان چوگان مي باش به سر گردان
چون گوي در اين ميدان يعني بنمي ارزد
بي پا شد و بي سر شد تا مرد قلندر شد
شاباش زهي ارزان يعني بنمي ارزد
چون آتش نو کردي عقلم به گرو کردي
خاک توم اي سلطان يعني بنمي ارزد
بر عشق گذشتم من قربان تو گشتم من
آن عيد بدين قربان يعني بنمي ارزد
چون مردم ديوانه ويران کنم اين خانه
آن وصل بدين هجران يعني بنمي ارزد
تا دل به قمر دادم از گردش او شادم
چون چرخ شدم گردان يعني بنمي ارزد