شماره ٥٨٨: صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد

صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد
اگر تلبيس نو دارد همانست او که پار آمد
ز رندان کيست اين کاره که پيش شاه خون خواره
ميان بندد دگرباره که اينک وقت کار آمد
بيا ساقي سبک دستم که من باري ميان بستم
به جان تو که تا هستم مرا عشق اختيار آمد
چو گلزار تو را ديدم چو خار و گل بروييدم
چو خارم سوخت در عشقت گلم بر تو نثار آمد
پياپي فتنه انگيزي ز فتنه بازنگريزي
وليک اين بار دانستم که يار من عيار آمد
اگر بر رو زند يارم رخي ديگر به پيش آرم
ازيرا رنگ رخسارم ز دستش آبدار آمد
تويي شاها و ديرينه مقام تست اين سينه
نمي گويي کجا بودي که جان بي تو نزار آمد
شهم گويد در اين دشتم تو پنداري که گم گشتم
نمي داني که صبر من غلاف ذوالفقار آمد
مرا بريد و خون آمد غزل پرخون برون آمد
بريد از من صلاح الدين به سوي آن ديار آمد