شماره ٥٧٠: بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد
ز سوسن بشنو اي ريحان که سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد
گل از نسرين همي پرسد که چون بودي در اين غربت
همي گويد خوشم زيرا خوشي ها زان ديار آمد
سمن با سرو مي گويد که مستانه همي رقصي
به گوشش سرو مي گويد که يار بردبار آمد
بنفشه پيش نيلوفر درآمد که مبارک باد
که زردي رفت و خشکي رفت و عمر پايدار آمد
همي زد چشمک آن نرگس به سوي گل که خنداني
بدو گفتا که خندانم که يار اندر کنار آمد
صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
که هر برگي به ره بري چو تيغ آبدار آمد
ز ترکستان آن دنيا بنه ترکان زيبارو
به هندستان آب و گل به امر شهريار آمد
ببين کان لکلک گويا برآمد بر سر منبر
که اي ياران آن کاره صلا که وقت کار آمد