شماره ٥٦٠: عاشق دلبر مرا شرم و حيا چرا بود

عاشق دلبر مرا شرم و حيا چرا بود
چونک جمال اين بود رسم وفا چرا بود
اين همه لطف و سرکشي قسمت خلق چون شود
اين همه حسن و دلبري بر بت ما چرا بود
درد فراق من کشم ناله به ناي چون رسد
آتش عشق من برم چنگ دوتا چرا بود
لذت بي کرانه ايست عشق شدست نام او
قاعده خود شکايتست ور نه جفا چرا بود
از سر ناز و غنج خود روي چنان ترش کند
آن ترشي روي او روح فزا چرا بود
آن ترشي روي او ابرصفت همي شود
ور نه حيات و خرمي باغ و گيا چرا بود