شماره ٥٥٩: زهره عشق هر سحر بر در ما چه مي کند

زهره عشق هر سحر بر در ما چه مي کند
دشمن جان صد قمر بر در ما چه مي کند
هر که بديد از او نظر باخبرست و بي خبر
او ملکست يا بشر بر در ما چه مي کند
زير جهان زبر شده آب مرا ز سر شده
سنگ از او گهر شده بر در ما چه مي کند
اي بت شنگ پرده اي گر تو نه فتنه کرده اي
هر نفسي چنين حشر بر در ما چه مي کند
گر نه که روز روشني پيشه گرفته رهزني
روز به روز و ره گذر بر در ما چه مي کند
ور نه که دوش مست او آمد و درشکست او
پس به نشانه اين کمر بر در ما چه مي کند
گر نه جمال حسن او گرد برآرد از عدم
اين همه گرد شور و شر بر در ما چه مي کند
از تبريز شمس دين سوي که راي مي کند
بحر چه موج زد گهر بر در ما چه مي کند