شماره ٥٤٤: اي که ز يک تابش تو کوه احد پاره شود

اي که ز يک تابش تو کوه احد پاره شود
چه عجب ار مشت گلي عاشق و بيچاره شود
چونک به لطفش نگري سنگ حجر موم شود
چونک به قهرش نگري موم تو خود خاره شود
نوحه کني نوحه کني مرده دل زنده شود
کار کني کار کني جان تو اين کاره شود
عزم سفر دارد جان مي نهيش بند گران
برسکلد بند تو را عاقبت آواره شود
چونک سليمان برود ديو شهنشاه شود
چون برود صبر و خرد نفس تو اماره شود
عشق گرفتست جهان رنگ نبيني تو از او
ليک چو بر تن بزند زردي رخساره شود
شه بچه اي بايد کو مشتري لعل بود
نادره اي بايد کو بهر تو غمخواره شود
بشنو از قل خدا هست زمين مهد شما
گر نبود طفل چرا بسته گهواره شود
چون بجهي از غضبش دامن حلمش بکشي
آتش سوزنده تو را لطف و کرم باره شود
گردش اين سايه من سخره خورشيد حق است
ني چو منجم که دلش سخره استاره شود