شماره ٥٠١: امشب از چشم و مغز خواب گريخت

امشب از چشم و مغز خواب گريخت
ديد دل را چنين خراب گريخت
خواب دل را خراب ديد و يباب
بي نمک بود از اين کباب گريخت
خواب مسکين به زير پنجه عشق
زخم ها خورد وز اضطراب گريخت
عشق همچون نهنگ لب بگشاد
خواب چون ماهي اندر آب گريخت
خواب چون ديد خصم بي زنهار
مول مولي بزد شتاب گريخت
ماه ما شب برآمد و اين خواب
همچو سايه ز آفتاب گريخت
خواب چون ديد دولت بيدار
همچو گنجشک از عقاب گريخت
شکرلله هماي بازآمد
چونک باز آمد اين غراب گريخت
عشق از خواب يک سؤالي کرد
چون فروماند از جواب گريخت
خواب مي بست شش جهت را در
چون خدا کرد فتح باب گريخت
شمس تبريز از خيالت خواب
چون خطاييست کز صواب گريخت