شماره ٤٧٦: بخند بر همه عالم که جاي خنده تو راست

بخند بر همه عالم که جاي خنده تو راست
که بنده قد و ابروي تست هر کژ و راست
فتد به پاي تو دولت نهد به پيش تو سر
که آدمي و پري در ره تو بي سر و پاست
پرير جان من از عشق سوي گلشن رفت
تو را نديد به گلشن دمي نشست و نخاست
برون دويد ز گلشن چو آب سجده کنان
که جويبار سعادت که اصل جاست کجاست
چو اهل دل ز دلم قصه تو بشنيدند
ز جمله نعره برآمد که مست دلبر ماست
پس آدمي و پري جمع گشت بر من و گفت
بده ز شرق نشان ها که اين دمت چو صباست
جفات نيز شکروار چاشني دارد
زهي جفا که در او صد هزار گنج وفاست
قفا بداد و سفر کرد شمس تبريزي
بگو مرا تو که خورشيد را چه رو و قفاست