شماره ٤٧٢: کالبد ما ز خواب کاهل و مشغول خاست

کالبد ما ز خواب کاهل و مشغول خاست
آنک به رقص آورد کاهل ما را کجاست
آنک به رقص آورد پرده دل بردرد
اين همه بويش کند ديدن او خود جداست
جنبش خلقان ز عشق جنبش عشق از ازل
رقص هوا از فلک رقص درخت از هواست
دل چو شد از عشق گرم رفت ز دل ترس و شرم
شد نفسش آتشين عشق يکي اژدهاست
ساقي جان در قدح دوش اگر درد ريخت
دردي ساقي ما جمله صفا در صفاست
باده عشق اي غلام نيست حلال و حرام
پر کن و پيش آر جام بنگر نوبت که راست
اي دل پاک تمام بر تو هزاران سلام
جمله خوبان غلام جمله خوبي تو راست
سجده کنم پيش يار گويد دل هوش دار
دادن جان در سجود جان همه سجده هاست