شماره ٤٤٤: ساقي بيار باده که ايام بس خوشست

ساقي بيار باده که ايام بس خوشست
امروز روز باده و خرگاه و آتش است
ساقي ظريف و باده لطيف و زمان شريف
مجلس چو چرخ روشن و دلدار مه وشست
بشنو نواي ناي کز آن نفخه بانواست
درکش شراب لعل که غم در کشاکش است
امروز غير توبه نبيني شکسته اي
امروز زلف دوست بود کان مشوش است
هفتاد بار توبه کند شب رسول حق
توبه شکن حق است که توبه مخمش است
آن صورت نهان که جهان در هواي او است
بر آب و گل به قدرت يزدان منقش است
امروز جان بيابد هر جا که مرده اي است
چشمي دگر گشايد چشمي که اعمش است
شاخي که خشک نيست ز آتش مسلم است
از تير غم ندارد سغري که ترکش است
در عاشقي نگر که رخش بوسه گاه او است
منگر بدانک زرد و ضعيف و مکرمش است
بس تن اسير خاک و دلش بر فلک امير
بس دانه زير خاک درختش منعش است
در خاک کي بود که دلش گنج گوهر است
دلتنگ کي بود که دلارام در کش است
اي مرده شوي من زنخم را ببند سخت
زيرا که بي دهان دل و جانم شکرچش است
خامش زنخ مزن که تو را مرده شوي نيست
ذات تو را مقام نه پنج است و ني شش است