شماره ٤٣٨: هر دم سلام آرد کاين نامه از فلانست

هر دم سلام آرد کاين نامه از فلانست
گويي سلام و کاغذ در شهر ما گرانست
زين مرگ هيچ کوسه ارزان نبرد بوسه
بيني دراز کردن آيين نر خرانست
هر جا که سيمبر بد مي دانک سيم بر بد
جان و جهان مگويش کان جان ز تو جهانست
بتراش زر به ناخن از کان و چاره اي کن
پنهان مدار زر را بي زر صنم نهانست
گر حلقه زر نبودي در گوش او نرفتي
در گوش حلقه زر بر طمع او نشانست
ور زانک نازنيني بي سيم و زر ببيني
چونک عنايت آمد اقبال رايگانست
اين يار زر نگيرد جاني بيار زرين
زيرا که زر مرده آن سوي ناروانست
سنگي است سرخ گشته صد تخم فتنه کشته
مغرور زر پخته خام است و قلتبانست
خامش سخن چه بايد آن جا که عشق آيد
کمتر ز زر نباشي معشوق بي زبانست