شماره ٤٣٢: اين چنين پابند جان ميدان کيست

اين چنين پابند جان ميدان کيست
ما شديم از دست اين دستان کيست
مي دود چون گوي زرين آفتاب
اي عجب اندر خم چوگان کيست
آفتابا راه زن راهت نزد
چون زند داند که اين ره آن کيست
سيب را بو کرد موسي جان بداد
بازجو آن بو ز سيبستان کيست
چشم يعقوبي از اين بو باز شد
اي خدا اين بوي از کنعان کيست
خاک بوديم اين چنين موزون شديم
خاک ما زر گشت در ميزان کيست
بر زر ما هر زمان مهر نوست
تا بداند زر که او از کان کيست
جمله حيرانند و سرگردان عشق
اي عجب اين عشق سرگردان کيست
جمله مهمانند در عالم وليک
کم کسي داند که او مهمان کيست
نرگس چشم بتان ره مي زند
آب اين نرگس ز نرگسدان کيست
جسم ها شب خالي از ما روز پر
ما و من چون گربه در انبان کيست
هر کسي دستک زنان کاي جان من
و آنک دستک زن کند او جان کيست
شمس تبريزي که نور اولياست
با چنان عز و شرف سلطان کيست