شماره ٤٢٨: اين چنين پابند جان ميدان کيست

اين چنين پابند جان ميدان کيست
ما شديم از دست اين دستان کيست
عشق گردان کرد ساغرهاي خاص
عشق مي داند که او گردان کيست
جان حياتي داد کوه و دشت را
اي خدايا اي خدايا جان کيست
اين چه باغست اين که جنت مست اوست
وين بنفشه و سوسن و ريحان کيست
شاخ گل از بلبلان گوياترست
سرو رقصان گشته کاين بستان کيست
ياسمن گفتا نگويي با سمن
کاين چنين نرگس ز نرگسدان کيست
چون بگفتم ياسمن خنديد و گفت
بيخودم من مي ندانم کان کيست
مي دود چون گوي زرين آفتاب
اي عجب اندر خم چوگان کيست
ماه همچون عاشقان اندر پيش
فربه و لاغر شده حيران کيست
ابر غمگين در غم و انديشه است
سر پرآتش عجب گريان کيست
چرخ ازرق پوش روشن دل عجب
روز و شب سرمست و سرگردان کيست
درد هم از درد او پرسان شده
کاي عجب اين درد بي درمان کيست
شمس تبريزي گشاده ست اين گره
اي عجب اين قدرت و امکان کيست