شماره ٢٥٦: داد دهي ساغر و پيمانه را

داد دهي ساغر و پيمانه را
مايه دهي مجلس و ميخانه را
مست کني نرگس مخمور را
پيش کشي آن بت دردانه را
جز ز خداوندي تو کي رسد
صبر و قرار اين دل ديوانه را
تيغ برآور هله اي آفتاب
نور ده اين گوشه ويرانه را
قاف تويي مسکن سيمرغ را
شمع تويي جان چو پروانه را
چشمه حيوان بگشا هر طرف
نقل کن آن قصه و افسانه را
مست کن اي ساقي و در کار کش
اين بدن کافر بيگانه را
گر نکند رام چنين ديو را
پس چه شد آن ساغر مردانه را
نيم دلي را به چه آرد که او
پست کند صد دل فرزانه را
از پگه امروز چه خوش مجلسيست
آن صنم و فتنه فتانه را
بشکند آن چشم تو صد عهد را
مست کند زلف تو صد شانه را
يک نفسي بام برآ اي صنم
رقص درآر استن حنانه را
شرح فتحنا و اشارات آن
قفل بگويد سر دندانه را
شاه بگويد شنود پيش من
ترک کنم گفت غلامانه را