شماره ٢٢٤: چه خيره مي نگري در رخ من اي برنا

چه خيره مي نگري در رخ من اي برنا
مگر که در رخمست آيتي از آن سودا
مگر که بر رخ من داغ عشق مي بيني
ميان داغ نبشته که نحن نزلنا
هزار مشک همي خواهم و هزار شکم
که آب خضر لذيذست و من در استسقا
وفا چه مي طلبي از کسي که بي دل شد
چو دل برفت برفت از پيش وفا و جفا
به حق اين دل ويران و حسن معمورت
خوش است گنج خيالت در اين خرابه ما
غريو و ناله جان ها ز سوي بي سويي
مرا ز خواب جهانيد دوش وقت دعا
ز ناله گويم يا از جمال ناله کنان
ز ناله گوش پرست از جمالش آن عينا
قرار نيست زماني تو را برادر من
ببين که مي کشدت هر طرف تقاضاها
مثال گويي اندر ميان صد چوگان
دوانه تا سر ميدان و گه ز سر تا پا
کجاست نيت شاه و کجاست نيت گوي
کجاست قامت يار و کجاست بانگ صلا
ز جوش شوق تو من همچو بحر غريدم
بگو تو اي شه دانا و گوهر دريا گويا