شماره ٢١٩: چو اندرآيد يارم چه خوش بود به خدا

چو اندرآيد يارم چه خوش بود به خدا
چو گيرد او به کنارم چه خوش بود به خدا
چو شير پنجه نهد بر شکسته آهوي خويش
که اي عزيز شکارم چه خوش بود به خدا
گريزپاي رهش را کشان کشان ببرند
بر آسمان چهارم چه خوش بود به خدا
بدان دو نرگس مستش عظيم مخمورم
چو بشکنند خمارم چه خوش بود به خدا
چو جان زار بلاديده با خدا گويد
که جز تو هيچ ندارم چه خوش بود به خدا
جوابش آيد از آن سو که من تو را پس از اين
به هيچ کس نگذارم چه خوش بود به خدا
شب وصال بيايد شبم چو روز شود
که روز و شب نشمارم چه خوش بود به خدا
چو گل شکفته شوم در وصال گلرخ خويش
رسد نسيم بهارم چه خوش بود به خدا
بيابم آن شکرستان بي نهايت را
که برد صبر و قرارم چه خوش بود به خدا
امانتي که به نه چرخ در نمي گنجد
به مستحق بسپارم چه خوش بود به خدا
خراب و مست شوم در کمال بي خويشي
نه بدروم نه بکارم چه خوش بود به خدا
به گفت هيچ نيايم چو پر بود دهنم
سر حديث نخارم چه خوش بود به خدا