شماره ٢١٦: روم به حجره خياط عاشقان فردا

روم به حجره خياط عاشقان فردا
من درازقبا با هزار گز سودا
ببردت ز يزيد و بدوزدت بر زيد
بدين يکي کندت جفت و زان دگر عذرا
بدان يکيت بدوزد که دل نهي همه عمر
زهي بريشم و بخيه زهي يد بيضا
چو دل تمام نهادي ز هجر بشکافد
به زخم نادره مقراض اهبطوا منها
ز جمع کردن و تفريق او شدم حيران
به ثبت و محو چو تلوين خاطر شيدا
دل ست تخته پرخاک او مهندس دل
زهي رسوم و رقوم و حقايق و اسما
تو را چو در دگري ضرب کرد همچو عدد
ز ضرب خود چه نتيجه همي کند پيدا
چو ضرب ديدي اکنون بيا و قسمت بين
که قطره اي را چون بخش کرد در دريا
به جبر جمله اضداد را مقابله کرد
خمش که فکر دراشکست زين عجايب ها