شماره ١٩٧: اي بنده بازگرد به درگاه ما بيا

اي بنده بازگرد به درگاه ما بيا
بشنو ز آسمان ها حي علي الصلا
درهاي گلستان ز پي تو گشاده ايم
در خارزار چند دوي اي برهنه پا
جان را من آفريدم و درديش داده ام
آن کس که درد داده همو سازدش دوا
قدي چو سرو خواهي در باغ عشق رو
کاين چرخ کوژپشت کند قد تو دوتا
باغي که برگ و شاخش گويا و زنده اند
باغي که جان ندارد آن نيست جان فزا
اي زنده زاده چوني از گند مردگان
خود تاسه مي نگيرد از اين مردگان تو را
هر دو جهان پر است ز حي حيات بخش
با جان پنج روزه قناعت مکن ز ما
جان ها شمار ذره معلق همي زنند
هر يک چو آفتاب در افلاک کبريا
ايشان چو ما ز اول خفاش بوده اند
خفاش شمس گشت از آن بخشش و عطا