شماره ١٩٣: جانا قبول گردان اين جست و جوي ما را

جانا قبول گردان اين جست و جوي ما را
بنده و مريد عشقيم برگير موي ما را
بي ساغر و پياله درده ميي چو لاله
تا گل سجود آرد سيماي روي ما را
مخمور و مست گردان امروز چشم ما را
رشک بهشت گردان امروز کوي ما را
ما کان زر و سيميم دشمن کجاست زر را
از ما رسد سعادت يار و عدوي ما را
شمع طراز گشتيم گردن دراز گشتيم
فحل و فراخ کردي زين مي گلوي ما را
اي آب زندگاني ما را ربود سيلت
اکنون حلال بادت بشکن سبوي ما را
گر خوي ما نداني از لطف باده واجو
همخوي خويش کردست آن باده خوي ما را
گر بحر مي بريزي ما سير و پر نگرديم
زيرا نگون نهادي در سر کدوي ما را
مهمان ديگر آمد ديکي دگر به کف کن
کاين ديگ بس نيايد يک کاسه شوي ما را
نک جوق جوق مستان در مي رسند بستان
مخمور چون نيابد چون يافت بوي ما را
ترک هنر بگويد دفتر همه بشويد
گر بشنود عطارد اين طرقوي ما را
سيلي خورند چون دف در عشق فخرجويان
زخمه به چنگ آور مي زن سه توي ما را
بس کن که تلخ گردد دنيا بر اهل دنيا
گر بشنوند ناگه اين گفت و گوي ما را