شماره ١٧٩: گر تو عودي سوي اين مجمر بيا

گر تو عودي سوي اين مجمر بيا
ور برانندت ز بام از در بيا
يوسفي از چاه و زندان چاره نيست
سوي زهر قهر چون شکر بيا
گفتنت الله اکبر رسمي است
گر تو آن اکبري اکبر بيا
چون مي احمر سگان هم مي خورند
گر تو شيري چون مي احمر بيا
زر چه جويي مس خود را زر بساز
گر نباشد زر تو سيمين بر بيا
اغنيا خشک و فقيران چشم تر
عاشقا بي شکل خشک و تر بيا
گر صفت هاي ملک را محرمي
چون ملک بي ماده و بي نر بيا
ور صفات دل گرفتي در سفر
همچو دل بي پا بيا بي سر بيا
چون لب لعلش صلايي مي دهد
گر نه اي چون خاره و مرمر بيا
چون ز شمس الدين جهان پرنور شد
سوي تبريز آ دلا بر سر بيا