شماره ١٧٦: روح زيتونيست عاشق نار را

روح زيتونيست عاشق نار را
نار مي جويد چو عاشق يار را
روح زيتوني بيفزا اي چراغ
اي معطل کرده دست افزار را
جان شهواني که از شهوت زهد
دل ندارد ديدن دلدار را
پس به علت دوست دارد دوست را
بر اميد خلد و خوف نار را
چون شکستي جان ناري را ببين
در پي او جان پرانوار را
گر نبودي جان اخوان پس جهود
کي جدا کردي دو نيکوکار را
جان شهوت جان اخوان دان از آنک
نار بيند نور موسي وار را
جان شهواني ست از بي حکمتي
ياوه کرده نطق طوطي وار را
گشت بيمار و زبان تو گرفت
روي سوي قبله کن بيمار را
قبله شمس الدين تبريزي بود
نور ديده مر دل و ديدار را