شماره ١٧٤: ز آتش شهوت برآوردم تو را

ز آتش شهوت برآوردم تو را
و اندر آتش بازگستردم تو را
از دل من زاده اي همچون سخن
چون سخن من هم فروخوردم تو را
با مني وز من نمي داني خبر
چشم بستم جادوي کردم تو را
تا نيازارد تو را هر چشم بد
از براي آن بيازردم تو را
رو جوامردي کن و رحمت فشان
من به رحمت بس جوامردم تو را