شماره ١٣٨: سکه رخسار ما جز زر مبادا بي شما

سکه رخسار ما جز زر مبادا بي شما
در تک درياي دل گوهر مبادا بي شما
شاخه هاي باغ شادي کان قوي تازه ست و تر
خشک بادا بي شما و تر مبادا بي شما
اين هماي دل که خو کردست در سايه شما
جز ميان شعله آذر مبادا بي شما
ديدمش بيمار جان را گفتمش چوني خوشي
هين بگو چون نيست ميوه برمبادا بي شما
روز من تابيد جان و در خيالش بنگريد
گفت رنج صعب من خوشتر مبادا بي شما
چون شما و جمله خلقان نقش هاي آزرند
نقش هاي آزر و آزر مبادا بي شما
جرعه جرعه مر جگر را جام آتش مي دهيم
کاين جگر را شربت کوثر مبادا بي شما
صد هزاران جان فدا شد از پي باده الست
عقل گويد کان مي ام در سر مبادا بي شما
هر دو ده يعني دو کون از بوي تو رونق گرفت
در دو ده اين چاکرت مهتر مبادا بي شما
چشم را صد پر ز نور از بهر ديدار توست
اي که هر دو چشم را يک پر مبادا بي شما
بي شما هر موي ما گر سنجر و خسرو شوند
خسرو شاهنشه و سنجر مبادا بي شما
تا فراق شمس تبريزي همي خنجر کشد
دست هاي گل بجز خنجر مبادا بي شما