اي جان و قوام جمله جان ها
پر بخش و روان کن روان ها
با تو ز زيان چه باک داريم
اي سودکن همه زيان ها
فرياد ز تيرهاي غمزه
وز ابروهاي چون کمان ها
در لعل بتان شکر نهادي
بگشاده به طمع آن دهان ها
اي داده به دست ما کليدي
بگشاده بدان در جهان ها
گر زانک نه در ميان مايي
برجسته چراست اين ميان ها
ور نيست شراب بي نشانيت
پس شاهد چيست اين نشان ها
ور تو ز گمان ما بروني
پس زنده ز کيست اين گمان ها
ور تو ز جهان ما نهاني
پيدا ز کي مي شود نهان ها
بگذار فسانه هاي دنيا
بيزار شديم ما از آن ها
جاني که فتاد در شکرريز
کي گنجد در دلش چنان ها
آن کو قدم تو را زمين شد
کي ياد کند ز آسمان ها
بربند زبان ما به عصمت
ما را مفکن در اين زبان ها