شماره ٩٥: زهي عشق زهي عشق که ما راست خدايا

زهي عشق زهي عشق که ما راست خدايا
چه نغزست و چه خوبست و چه زيباست خدايا
چه گرميم چه گرميم از اين عشق چو خورشيد
چه پنهان و چه پنهان و چه پيداست خدايا
زهي ماه زهي ماه زهي باده همراه
که جان را و جهان را بياراست خدايا
زهي شور زهي شور که انگيخته عالم
زهي کار زهي بار که آن جاست خدايا
فروريخت فروريخت شهنشاه سواران
زهي گرد زهي گرد که برخاست خدايا
فتاديم فتاديم بدان سان که نخيزيم
ندانيم ندانيم چه غوغاست خدايا
ز هر کوي ز هر کوي يکي دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدايا
نه داميست نه زنجير همه بسته چراييم
چه بندست چه زنجير که برپاست خدايا
چه نقشيست چه نقشيست در اين تابه دل ها
غريبست غريبست ز بالاست خدايا
خموشيد خموشيد که تا فاش نگرديد
که اغيار گرفتست چپ و راست خدايا