شماره ٧٠: برات آمد برات آمد بنه شمع براتي را

برات آمد برات آمد بنه شمع براتي را
خضر آمد خضر آمد بيار آب حياتي را
عمر آمد عمر آمد ببين سرزير شيطان را
سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتي را
بهار آمد بهار آمد رهيده بين اسيران را
به بستان آ به بستان آ ببين خلق نجاتي را
چو خورشيد حمل آمد شعاعش در عمل آمد
ببين لعل بدخشان را و ياقوت زکاتي را
همان سلطان همان سلطان که خاکي را نبات آرد
ببخشد جان ببخشد جان نگاران نباتي را
درختان بين درختان بين همه صايم همه قايم
قبول آمد قبول آمد مناجات صلاتي را
ز نورافشان ز نورافشان نتاني ديد ذاتش را
ببين باري ببين باري تجلي صفاتي را
گلستان را گلستان را خماري بد ز جور دي
فرستاد او فرستاد او شرابات نباتي را
بشارت ده بشارت ده به محبوسان جسماني
که حشر آمد که حشر آمد شهيدان رفاتي را
شقايق را شقايق را تو شاکر بين و گفتي ني
تو هم نو شو تو هم نو شو بهل نطق بياتي را
شکوفه و ميوه بستان برات هر درخت آمد
که بيخم نيست پوسيده ببين وصل سماتي را
زبان صدق و برق رو برات مؤمنان آمد
که جانم واصل وصلست و هشته بي ثباتي را