شماره ٤٨: ماه درست را ببين کو بشکست خواب ما

ماه درست را ببين کو بشکست خواب ما
تافت ز چرخ هفتمين در وطن خراب ما
خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب
آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما
جمله ره چکيده خون از سر تيغ عشق او
جمله کو گرفته بو از جگر کباب ما
شکر باکرانه را شکر بي کرانه گفت
غره شدي به ذوق خود بشنو اين جواب ما
روترشي چرا مگر صاف نبد شراب تو
از پي امتحان بخور يک قدح از شراب ما
تا چه شوند عاشقان روز وصال اي خدا
چونک ز هم بشد جهان از بت بانقاب ما
از تبريز شمس دين روي نمود عاشقان
اي که هزار آفرين بر مه و آفتاب ما