شماره ٤٧: اي که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا

اي که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا
در رخ مه کجا بود اين کر و فر و کبريا
جمله به ماه عاشق و ماه اسير عشق تو
ناله کنان ز درد تو لابه کنان که اي خدا
سجده کنند مهر و مه پيش رخ چو آتشت
چونک کند جمال تو با مه و مهر ماجرا
آمد دوش مه که تا سجده برد به پيش تو
غيرت عاشقان تو نعره زنان که رو ميا
خوش بخرام بر زمين تا شکفند جان ها
تا که ملک فروکند سر ز دريچه سما
چونک شوي ز روي تو برق جهنده هر دلي
دست به چشم برنهد از پي حفظ ديده ها
هر چه بيافت باغ دل از طرب و شکفتگي
از دي اين فراق شد حاصل او همه هبا
زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان
کي برسد بهار تو تا بنماييش نما
بر سر کوي تو دلم زار نزار خفت دي
کرد خيال تو گذر ديد بدان صفت ورا
گفت چگونه اي از اين عارضه گران بگو
کز تنکي ز ديده ها رفت تن تو در خفا
گفت و گذشت او ز من ليک ز ذوق آن سخن
صحت يافت اين دلم يا رب تش دهي جزا