شماره ٤٢: کار تو داري صنما قدر تو باري صنما

کار تو داري صنما قدر تو باري صنما
ما همه پابسته تو شير شکاري صنما
دلبر بي کينه ما شمع دل سينه ما
در دو جهان در دو سرا کار تو داري صنما
ذره به ذره بر تو سجده کنان بر در تو
چاکر و ياري گر تو آه چه ياري صنما
هر نفسي تشنه ترم بسته جوع البقرم
گفت که دريا بخوري گفتم کآري صنما
هر کي ز تو نيست جدا هيچ نميرد به خدا
آنگه اگر مرگ بود پيش تو باري صنما
نيست مرا کار و دکان هستم بي کار جهان
زان که ندانم جز تو کارگزاري صنما
خواه شب و خواه سحر نيستم از هر دو خبر
کيست خبر چيست خبر روزشماري صنما
روز مرا ديدن تو شب غم ببريدن تو
از تو شبم روز شود همچو نهاري صنما
باغ پر از نعمت من گلبن بازينت من
هيچ نديد و نبود چون تو بهاري صنما
جسم مرا خاک کني خاک مرا پاک کني
باز مرا نقش کني ماه عذاري صنما
فلسفيک کور شود نور از او دور شود
زو ندمد سنبل دين چونک نکاري صنما
فلسفي اين هستي من عارف تو مستي من
خوبي اين زشتي آن هم تو نگاري صنما