شماره ٢١: جرمي ندارم بيش از اين کز دل هوا دارم تو را

جرمي ندارم بيش از اين کز دل هوا دارم تو را
از زعفران روي من رو مي بگرداني چرا
يا اين دل خون خواره را لطف و مراعاتي بکن
يا قوت صبرش بده در يفعل الله ما يشا
اين دو ره آمد در روش يا صبر يا شکر نعم
بي شمع روي تو نتان ديدن مر اين دو راه را
هر گه بگرداني تو رو آبي ندارد هيچ جو
کي ذره ها پيدا شود بي شعشعه شمس الضحي
بي باده تو کي فتد در مغز نغزان مستي يي
بي عصمت تو کي رود شيطان بلا حول و لا
ني قرص سازد قرصي يي مطبوخ هم مطبوخيي
تا درنيندازي کفي ز اهليله خود در دوا
امرت نغرد کي رود خورشيد در برج اسد
بي تو کجا جنبد رگي در دست و پاي پارسا
در مرگ هشياري نهي در خواب بيداري نهي
در سنگ سقايي نهي در برق ميرنده وفا
سيل سياه شب برد هر جا که عقلست و خرد
زان سيلشان کي واخرد جز مشتري هل اتي
اي جان جان جزو و کل وي حله بخش باغ و گل
وي کوفته هر سو دهل کاي جان حيران الصلا
هر کس فريباند مرا تا عشر بستاند مرا
آن کم دهد فهم بيا گويد که پيش من بيا
زان سو که فهمت مي رسد بايد که فهم آن سو رود
آن کت دهد طال بقا او را سزد طال بقا
هم او که دلتنگت کند سرسبز و گلرنگت کند
هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا
هم ري و بي و نون را کردست مقرون با الف
در باد دم اندر دهن تا خوش بگويي ربنا
لبيک لبيک اي کرم سوداي تست اندر سرم
ز آب تو چرخي مي زنم مانند چرخ آسيا
هرگز نداند آسيا مقصود گردش هاي خود
کاستون قوت ماست او يا کسب و کار نانبا
آبيش گردان مي کند او نيز چرخي مي زند
حق آب را بسته کند او هم نمي جنبد ز جا
خامش که اين گفتار ما مي پرد از اسرار ما
تا گويد او که گفت او هرگز بننمايد قفا