شماره ٨: جز وي چه باشد کز اجل اندرربايد کل ما

جز وي چه باشد کز اجل اندرربايد کل ما
صد جان برافشانم بر او گويم هنييا مرحبا
رقصان سوي گردون شوم زان جا سوي بي چون شوم
صبر و قرارم برده اي اي ميزبان زودتر بيا
از مه ستاره مي بري تو پاره پاره مي بري
گه شيرخواره مي بري گه مي کشاني دايه را
دارم دلي همچون جهان تا مي کشد کوه گران
من که کشم که کي کشم زين کاهدان واخر مرا
گر موي من چون شير شد از شوق مردن پير شد
من آردم گندم نيم چون آمدم در آسيا
در آسيا گندم رود کز سنبله زادست او
زاده مهم ني سنبله در آسيا باشم چرا
ني ني فتد در آسيا هم نور مه از روزني
زان جا به سوي مه رود ني در دکان نانبا
با عقل خود گر جفتمي من گفتني ها گفتمي
خاموش کن تا نشنود اين قصه را باد هوا