در خواب گفتن هاتف مر عمر را رضي الله عنه کي چندين زر از بيت المال بآن مرد ده کي در گورستان خفته است

آن زمان حق بر عمر خوابي گماشت
تا که خويش از خواب نتوانست داشت
در عجب افتاد کين معهود نيست
اين ز غيب افتاد بي مقصود نيست
سر نهاد و خواب بردش خواب ديد
کامدش از حق ندا جانش شنيد
آن ندايي کاصل هر بانگ و نواست
خود ندا آنست و اين باقي صداست
ترک و کرد و پارسي گو و عرب
فهم کرده آن ندا بي گوش و لب
خود چه جاي ترک و تاجيکست و زنگ
فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ
هر دمي از وي همي آيد الست
جوهر و اعراض مي گردند هست
گر نمي آيد بلي زيشان ولي
آمدنشان از عدم باشد بلي
زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب
در بيانش قصه اي هش دار خوب