گفت بسم الله بيا تا او کجاست
پيش در شو گر همي گويي تو راست
تا سزاي او و صد چون او دهم
ور دروغست اين سزاي تو دهم
اندر آمد چون قلاووزي به پيش
تا برد او را به سوي دام خويش
سوي چاهي کو نشانش کرده بود
چاه مغ را دام جانش کرده بود
مي شدند اين هر دو تا نزديک چاه
اينت خرگوشي چو آبي زير کاه
آب کاهي را به هامون مي برد
آب کوهي را عجب چون مي برد
دام مکر او کمند شير بود
طرفه خرگوشي که شيري مي ربود
موسيي فرعون را با رود نيل
مي کشد با لشکر و جمع ثقيل
پشه اي نمرود را با نيم پر
مي شکافد بي محابا درز سر
حال آن کو قول دشمن را شنود
بين جزاي آنک شد يار حسود
حال فرعوني که هامان را شنود
حال نمرودي که شيطان را شنود
دشمن ار چه دوستانه گويدت
دام دان گر چه ز دانه گويدت
گر ترا قندي دهد آن زهر دان
گر بتن لطفي کند آن قهر دان
چون قضا آيد نبيني غير پوست
دشمنان را باز نشناسي ز دوست
چون چنين شد ابتهال آغاز کن
ناله و تسبيح و روزه ساز کن
ناله مي کن کاي تو علام الغيوب
زير سنگ مکر بد ما را مکوب
گر سگي کرديم اي شيرآفرين
شير را مگمار بر ما زين کمين
آب خوش را صورت آتش مده
اندر آتش صورت آبي منه
از شراب قهر چون مستي دهي
نيستها را صورت هستي دهي
چيست مستي بند چشم از ديد چشم
تا نماند سنگ گوهر پشم يشم
چيست مستي حسها مبدل شدن
چوب گز اندر نظر صندل شدن