حکايت پادشاه جهود ديگر کي در هلاک دين عيسي سعي نمود

يک شه ديگر ز نسل آن جهود
در هلاک قوم عيسي رو نمود
گر خبر خواهي ازين ديگر خروج
سوره بر خوان واسما ذات البروج
سنت بد کز شه اول بزاد
اين شه ديگر قدم بر وي نهاد
هر که او بنهاد ناخوش سنتي
سوي او نفرين رود هر ساعتي
نيکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئيمان ظلم و لعنتها بماند
تا قيامت هرکه جنس آن بدان
در وجود آيد بود رويش بدان
رگ رگست اين آب شيرين و آب شور
در خلايق مي رود تا نفخ صور
نيکوان را هست ميراث از خوشاب
آن چه ميراثست اورثنا الکتاب
شد نياز طالبان ار بنگري
شعله ها از گوهر پيغامبري
شعله ها با گوهران گردان بود
شعله آن جانب رود هم کان بود
نور روزن گرد خانه مي دود
زانک خور برجي به برجي مي رود
هر که را با اختري پيوستگيست
مر ورا با اختر خود هم تگيست
طالعش گر زهره باشد در طرب
ميل کلي دارد و عشق و طلب
ور بود مريخي خون ريزخو
جنگ و بهتان و خصومت جويد او
اخترانند از وراي اختران
که احتراق و نحس نبود اندر آن
سايران در آسمانهاي دگر
غير اين هفت آسمان معتبر
راسخان در تاب انوار خدا
نه به هم پيوسته نه از هم جدا
هر که باشد طالع او زان نجوم
نفس او کفار سوزد در رجوم
خشم مريخي نباشد خشم او
منقلب رو غالب و مغلوب خو
نور غالب ايمن از نقص و غسق
درميان اصبعين نور حق
حق فشاند آن نور را بر جانها
مقبلان بر داشته دامانها
و آن نثار نور را وا يافته
روي از غير خدا برتافته
هر که را دامان عشقي نابده
زان نثار نور بي بهره شده
جزوها را رويها سوي کلست
بلبلان را عشق با روي گلست
گاو را رنگ از برون و مرد را
از درون جو رنگ سرخ و زرد را
رنگهاي نيک از خم صفاست
رنگ زشتان از سياهابه جفاست
صبغة الله نام آن رنگ لطيف
لعنة الله بوي اين رنگ کثيف
آنچ از دريا به دريا مي رود
از همانجا کامد آنجا مي رود
از سر که سيلهاي تيزرو
وز تن ما جان عشق آميز رو